ارسال توسط آرزووووووو تنها

 




ارسال توسط آرزووووووو تنها

 یکی از همین روزها

باید خدا را صدا بزنم

یک میز دو نفره

دو صندلی

یکی من

یکی خدا

حرف نمیزنم

نگاهم کافیست

میدانم

برایم اشک میریزد!!

 




ارسال توسط آرزووووووو تنها
ارسال توسط آرزووووووو تنها
ارسال توسط آرزووووووو تنها
ارسال توسط آرزووووووو تنها

 همه دلواپسیم اینه

بری تنها بدون من

بپرسم یاد من هستی؟

بخندی و بگی اصلاً




ارسال توسط آرزووووووو تنها
ارسال توسط آرزووووووو تنها

 خدایا.... میخواهم اعتراف کنم

 دیگر نمیتوانم، خسته ام

 من امانت دار خوبی نیستم

 "مرا از من بگیر"

 مال خودت

 من نمیتوانم نگهش دارم....




ارسال توسط آرزووووووو تنها

 شبی پرسیدمش با بی قراری، بغیر از من کسی را دوست داری؟

 به چشمش اشک شد از شرم جاری، میان گریه هایش گفت

       

          آری




ارسال توسط آرزووووووو تنها

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد